کاروان دل

  • خانه 

لحظه‌ای غفلت، صحنه‌ای به یادماندنی!

31 فروردین 1404 توسط گل نرگس


🍂 🌼 🍂 🌼 🍂 🌼 🍂 🌼 🍂 🌼 🍂 🌼 🍂 🌼 🍂 🌼 🍂

🍂 لحظه‌ای غفلت، صحنه‌ای به یادماندنی! 🍂

داشتیم با فاطمه‌جان بازیِ قاشق‌پَرون می‌کردیم که زنگ کلاس نویسندگی خلاق به صدا درآمد. رفتم گوشی را بردارم، غافل از اینکه قاشق سوپ هنوز در دستم بود… یه‌هو به خودم آمدم! برگشتم که ببینم کاسه‌ی سوپ سر و ته شده و نوگلِ شیطانم با چشمانی برق‌زده فرار را بر قرار ترجیح داده!

هنوز در حیرتِ این صحنه بودم که ناله‌اش از اتاق بلند شد. با دلِ هراسان دویدم تو و چه دیدم؟! 👀 پرنده‌ی کوچولویم رفته بود بالا، پایش در تورِ قفسه گیر کرده بود و مثل یک فرشته‌ی کوچک، میان هوا معلق مانده بود! دلَم لرزید، ولی همان لحظه خنده‌ام گرفت… چقدر این روزهای به‌ظاهر شلوغ، بعدها نوستالژیِ شیرینی خواهند شد! 💛
#به_قلم_خودم
#پشت_صحنه

🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃 🌹 🍃

 نظر دهید »

​"دوست‌پسر: از تابوی دیروز تا عادت امروز" ‌‌‌ 

27 فروردین 1404 توسط گل نرگس

امروز یکی از دانش‌آموزان کلاس، سوالی پرسید که زمان را برایم شکافت: *«خانم! بچه‌ها میگن دوست‌پسر داری…»*   

سکوت.🤔

ناگهان بیست سال به عقب پرتاب شدم؛ به روزهایی که واژه‌ی «دوست‌پسر»، بمبی بود در دهانِ نوجوانان! آن زمان، حتی یک نگاهِ گذرا به جنس مخالف، ماه‌ها عذابِ وجدان می‌آورد. حالا اما… این کلمه، بی‌هیچ لرزی از زبانِ کودکی می‌جهد که هنوز «دوستی» را هم درست نمی‌شناسد.  

به کجا چنین شتابان؟ گویا نسلِ جدید، تابوهای دیروز را پشتِ درِ مدرسه جا گذاشته… و من، میانِ این دو زمان، حیرانم.🤔

✍امینه خانعلی‌زاده 

#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

معجزه آیه‌ی پاکی در کلاس ما

23 فروردین 1404 توسط گل نرگس

کلاس دوم دبستان “گل‌های بهشت” همیشه بعد از زنگ تفریح پر از آشغال بود. خانم رضوی، معلم مهربان، آیۀ «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ» را روی تخته نوشت و گفت: «هرکس این آیه را حفظ کند، جایزه می‌گیرد!» 

تبسم، که دلش می‌خواست خدا را خوشحال کند، تمام شب تلاش کرد تا آیه را حفظ شود. فردا صبح، با خوشحالی به کلاس آمد و آیه را برای معلم خواند. خانم رضوی به او یک ستارهٔ طلایی داد و گفت: «آفرین! حالا تو نگهبان پاکی کلاس ما هستی!» 

تبسم به دوستانش پیشنهاد داد: «بیایید همه با هم این آیه را یاد بگیریم! اگر حفظ شویم، کلاسمان هم تمیز می‌ماند!» بچه‌ها قبول کردند. هر روز با هم آیه را تکرار می‌کردند و به مرور، معنی آن را فهمیدند: «خدا دوستدار پاکان است!» 

کم‌کم چیزهای عجیبی اتفاق افتاد: سارا پوست میوه‌اش را مستقیم در سطل انداخت، نورا مدادهای ریخته شده را جمع کرد و حتی ملیکا، که همیشه شلوغ می‌کرد، پیش‌قدم می‌شد تا زمین را جارو کند! هر بار هم با خنده آیه را زمزمه می‌کردند: «وَاللَّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرِينَ!» 

یک ماه بعد، کلاسِ گل‌های بهشت، تمیزترین کلاس مدرسه شد. خانم رضوی به همه ستارهٔ طلایی داد و گفت: «بهترین جایزه را خدا به شما داده: دل‌های پاک و کلاسی درخشان!» 

پایان 
✿ وقتی آیه‌های خدا را در قلبمان نگه داریم، رفتارمان زیبا می‌شود! ✿
 
✍امینه خانعلی‌زاده
#نکات_تربیتی
#به_قلم_خودم

 نظر دهید »

در آینهٔ زمان: طنینِ صدای صیادشیرازی از زبانِ فرزندش در نماز جمعهٔ شهریار

23 فروردین 1404 توسط گل نرگس

آهنگ کلامِ دکتر مهدی صیادشیرازی در نماز جمعهٔ شهریار، گویی یادآور طنینِ روحِ پرفروغ پدر بود؛ همان آتش در کلام، همان صلابتِ بیان، همان سادگیِ آمیخته با عمقِ ایمان. وقتی سخن می‌گفت، تصویرِ سایهٔ سپهبدِ شهید، والامقام و بیپروا، بر سرِ جماعت موج می‌زد. انگار صدای «علی صیادشیرازی » از لابه‌لای سال‌ها فاصله، دوباره زنده شده بود تا یادآوری کند که «ولایت‌مداری » تنها یک شعار نیست، سوگندی است به خونِ شهیدان.  

شباهتی که قلب‌ها را می‌لرزاند…  

از همان آغازِ سخن، صدا و سبکِ بیانش، گویی آیین‌های از خاطرهٔ پدر بود: کلمات را با وقارِ سربازی که به عشقِ حسین(ع) می‌جنگد، بر زبان می‌آورد. وقتی از «وفاداری به میثاقِ خونِ شهدا» گفت، آهنگِ صدایش اوج گرفت؛ همان شوری که در روایت‌های قدیمی از خطبه‌های پدر در جبهه‌ها شنیده می‌شد. حتی حرکتِ دستانش هنگام تأکید بر واژهٔ «ارزشها»، یادآور همان فرماندهٔ افسانه‌ای بود که با انگشتانِ استوارش، نقشه‌های نبرد را ترسیم میکرد.  

از میراثِ پدر تا پیامِ پسر…  

او نه‌فقط از زبانِ خود، که از ژرفای تاریخِ خانوادهاش سخن میگفت: «ما فرزندانِ شهدا، وارثِ دینی هستیم که با خونِ پدرانمان امضا شده. این راه، تا آخرین قطرهٔ خونِ ما ادامه دارد». این جمله‌اش، تکرارِ همان عهدی بود که سپهبد صیادشیرازی در عملیات‌های بی‌پایانی ِ جنگ تحمیلی زمزمه می‌کرد. وقتی از «مقاومت در برابر استکبار» گفت، گویی تصویرِ خرمشهرِ آزادشده در چشمانِ حضار جان گرفت و فریادِ «مرگ بر آمریکا و اسرائیل» همچون رعدی برآشفت که یادآور پیروزی‌های پدرش در آسمانِ تاریخ بود.  

کلامی که زخم‌های کهنه را التیام داد…  

اشارهاش به «شهادت»، نه به عنوانِ یک پایان، که «آغازِ جاویدانِ یک راه» بود؛ همان نگاهی که پدرش را از افسری معمولی به اسطورهای تبدیل کرد که حتی مرگش را نیز دشمنان تاب نیاوردند. وقتی گفت: «سخنِ ما امروز، ادامهٔ همان نبردِ فرامرزی است؛ نبردی که پهنهاش از خاک تا افکارِ انسانها گسترده است»، حضار انگار نفس در سینه حبس کردند؛ گویی شعله‌های خطابه‌های پدر، در کلامِ پسر دوباره زبانه کشیده بود.  

دکتر مهدی صیادشیرازی ثابت کرد که «ولایتمداری» ژنی مقدس است؛ ژنی که از خونِ پاکِ شهید به ارث میرسد و در وجودِ فرزندانش، هر بار جوانه می‌زند.

«سخنِ او، تکرارِ همان ندای همیشگی بود: راهِ شهیدان، تا قیامت باز است.» 🌿

✍️امینه خانعلی‌زاده 

 نظر دهید »

بستنیِ آستین‌خوشه

22 فروردین 1404 توسط گل نرگس

هوا گرم بود و آفتاب، توی خیابانِ جمهوری، سایه‌ها هم دنبال تکیه‌گاهی می‌گشتند. من و غلام‌علی، دست در دست، قدم می‌زدیم. بوی نانِ تازه از نانوایی می‌آمد و صدای زنگِ دوچرخه‌ها توی هوا می‌پیچید. جلو یه مغازه بستنی‌فروشی ایستادم. غلام‌علی، با آن چشم‌های درشت و معصومش، نگاهش به ویترین مغازه بود، اما نه مثل بچه‌هایی که هوس بستنی می‌کنند… انگار به چیزی دورتر فکر می‌کرد.  

بستنی را که بهش دادم، لبخند زد، اما لب به آن نزد. با حرکتی آرام، آن را لای آستینش پنهان کرد. تمام راه تا خانه، دستش را محکم بسته بود، مثل گنجی که نباید کسی ببیند. توی خانه، وقتی مادرش پرسید: “بستنی‌ات را نخوردی؟” با همان صدای کودکانه‌اش گفت: “شاید یه بچه‌ای دید که من بستنی دارم… و خودش پول نداشت. نمی‌خواوم دلش بشکنه…"  

غلام‌علی، هفت‌ساله بود. هفت‌ساله، اما دلش به اندازه‌ی آسمان بود.  

و امروز…  

ما، مردمانِ همین خاک، عکسِ غذایمان را پست می‌کنیم، در حالی که نمی‌دانیم چشمِ گرسنه‌ای شاید آن را ببیند و دلش بتپد. لحظه‌به‌لحظه، خوشی‌هایمان را به رخ می‌کشیم، بی‌آنکه بپرسیم: مخاطبِ ما، امروز نانش را با اشک خیس کرده یا نه؟  

تفاوت است…  

بین آنکه راهش از محرومیت و گذشت می‌گذرد…  

و آنکه دلش در پیچ‌و‌خمِ نمایشِ ثروت گم می‌شود.  

اما…   

*به یاد غلام‌علی پیچک، کودکی که بستنی‌اش را نخورد، تا دلِ کودکی دیگر نشکند…*

 نظر دهید »

منحصر به فرد‌ترین هدیه

02 تیر 1403 توسط گل نرگس

منحصر بفردترین هدیه
همه ما در طول عمرمان ممکنه هدیه‌های زیادی دریافت کنیم اما فقط بعضی از آنها، منحصر به فرد هستند، مثل هدیه فرزندت که با تمام وجود جمله‌ای احساسی که تازه یاد گرفته《مادر دوستت دارم》 با خط زیبایش به قلم بیارد به تو تقدیم کند.

💞💞💞💞💞💞💞💞

#به_قلم_خودم

#عکس_تولیدی

#چالش_مادرانه

#مادرانه

 نظر دهید »

سید محرومان

02 تیر 1403 توسط گل نرگس

اضطراب این روزهایم به خاطر نبود توست ای سید محرومان….😭😭😭

خدا می‌داند که جایت خیلی خالیست 

و چقدر ناراحتم که قدرتو ندونستیم

 نظر دهید »

حجاب 

02 تیر 1403 توسط گل نرگس

چه جمله دقیق و قشنگی است آقای#جلیلی فرمودند حجاب، لباسِ حضورِ اجتماعی زن هست.👌

#یک_جهان_فرصت
#یک_ایران_جهش

 نظر دهید »

تکیه‌گاه امن زندگیم

04 بهمن 1402 توسط گل نرگس

شاید دستان گرم پدری را هرگز لمس نکردم،  

اما خداوند مهربانم بود؛  

که روزی دستانت را در مسیر زندگی‌ام گذاشت؛  

دستانی که ستونی استوارتر از کوه بودند،  

آغوشی که آرامشش از آغوش پدر کم نداشت…  

شاید بیشتر!  

تو برایم پدری کردی بی‌آن‌که نامش را داشته باشی،  

زحمت کشیدنی به وسعت دریا،  

صبوریات از مهربانیِ ابرها گذشت…  

حتی اگر نگویم، میدانی:  

پشتیبان بی‌همتای منی،  

پدر فرزندانم،  

اساس امنیت وجودم،  

و آن نیمه‌ی گمشدهای که زندگی را برایم کامل کرد…  

میدانی عشق من؟  

وجودت برایم معجزه است؛  

همانقدر که ستارگان برای شب…  

همانقدر که باران برای زمین…  

همانقدر که نفس برای زندگی…  

روزت مبارک، ای مردِ قامتِ استقامت!  

ای پناهگاهِ بی‌بدیل قلبم…  

دوستت دارم، تا فراسوی ابدیت. 

❤️ 

#روز_پدر

#پشتیبان_زندگی 

#به_قلم_خودم

 1 نظر

حدیث روز 

01 بهمن 1402 توسط گل نرگس

#حدیث_روز :

🔅امیرالمومنین علیه السلام:

هر ظرفی براثرقراردادن چیزی در آن ؛از وسعتش کم میشود ؛مگر پیمانه علم

📚نهج‌البلاغه حکمت ۲۰

 نظر دهید »

پشتیبان زندگی

30 دی 1402 توسط گل نرگس

هنوز هم نمی‌دانم لذت پدر داشتن چه حسی دارد…

در کودکی، همیشه با نگاه به دخترانی که دست در دست پدرشان راه می‌رفتند، دل تنگ می‌شدم. روزهایی که از این دلتنگی با مادرم حرف می‌زدم، او با مهربانی مرا به قدردانی از داشته‌هایم تشویق می‌کرد و می‌گفت: «دخترم! شاید پدر نداشته‌ای، اما سه برادر داری که مثل کوه پشت تو ایستاده‌اند.»  

آن روزها عمق این حرف را درک نمی‌کردم، اما گذر زمان معنی واقعی آن را به من نشان داد. برادرانم نه‌تنها حامی‌ام بودند، بلکه تمام پس‌اندازشان را برای جهیزیه‌ام هزینه کردند و با همدلی و عشق، چنان عروسی‌ای برایم تدارک دیدند که زبان‌زد شد. آن‌جا بود که فهمیدم پشتیبان واقعی زندگی‌ام، همان‌ها بودند…

#تلنگرانه

#به_قلم_خودم

#پشتیبان_زندگی 

 1 نظر

دلنوشته حجاب و عفاف

30 دی 1402 توسط گل نرگس

من گوهر وجود خود را ارزشمند می‌دانم، عاشق خدایی هستم که مرا ریحانه خلق کرده، ریحانه بودن را از آن بانویی آموختم که حتی در مقابل مرد نابینایی حجاب می‌گیرد!  منزلت وجودم را بیگانگان خوب درک می‌کنند! برای همان سیاهی چادرم هر روز لرزه بر جانشان می‌اندازد.  من فرهنگ بیگانه و الگوی غربی را گزینه‌های مناسبی برای خود نمی‌بینم خدا را شکر  در کشوری زندگی می‌کنم که جمهوری اسلامی را شعار خود قرار داده، می‌توانم آزادانه راه رسیدن به رشد و کمال را انتخاب کنم و خود بهترین الگو برای جهانیان باشم.

#حجاب_و_عفاف

 2 نظر

حدیث 

25 دی 1402 توسط گل نرگس

امام هادی علیه السلام:

 نظر دهید »

همسرانه

08 دی 1402 توسط گل نرگس

#همسرانه

من شوهرم را جادو نکردم!

شوهرم علاقۀ شدیدی به برنامه های تلویزیونی داشت، من هم دیگر آن اواخر کلافه شده بودم، دلم تنگ شده بود برای توجه کردن هایش. کلّی با خودم فکر کردم. می دانستم غُر زدن نتیجه ای ندارد که هیچ، بلکه هم اقتدار او شکسته می شود و هم ما را از هم دور تر می کند. به ذهنم رسید برایش یادداشتی بنویسم، بچسبانم روی کنترل تلویزیون که می دانستم بدون بروبرگرد حتماً آن را می بیند. بعد از کار به خانه آمد و طبق معمول همیشه لباسش را که عوض کرد روی کاناپه جلوی تلویزیون لم داد. خودم را مشغول چیدن میز شام کردم، اما حواسم زیر چشمی به او بود. یادداشت را که خواند اصلاً تلویزیون را روشن نکرد. با تمام خستگی کارش آمد بغلم کرد، آرام دم گوشم گفت: دوستت دارم.
من برایش سحر و جادو ننوشته بودم. فقط نوشته بودم:
«از صبح که شما می ری بیرون تا الانی که نیستی خونه، این تلویزیون منتظرت نیست. اصلاً هم براش مهم نیست که نیستی، امّا این لباسی که تنم کردم برات، این موهایی که بازشون کردم برات، این چایی که دم کردم برات، این میز شامی که چیدم برات…تک تک شون شاهدن که من چقدر بیقرارم برای بودنت. خبر از حال دلم دارن که چقدر دوستت دارم». این نوشته شبیه معجزه بود.

🌺 🌼 🌺 🌼 🌺 🌼 🌺

 نظر دهید »

هدیه‌ای که در دنیا فقط مال من است

08 دی 1402 توسط گل نرگس

هدیه‌ای که در دنیا فقط مال من است

گاهی زندگی با تمام شلوغی‌هایش، یک لحظه را خاص می‌کند؛ لحظه‌ای که انگار زمان می‌ایستد و دنیا فقط برای تو می‌چرخد. مثل وقتی که دست‌های کوچک فرزندم، با آن خط‌های ناپخته اما پر از احساس، روی کاغذ می‌نویسد:«مامان، دوستت دارم».  

این فقط یک جمله نیست، این تمام عشق دنیاست در چند کلمه. این هدیه، قیمت ندارد چون با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. مال من است، فقط مال من. مثل بوسه‌های گرمش موقع خواب، یا لحظه‌ای که اولین بار «مامان» صدا زد و قلبم را برای همیشه دزدید.  

بعضی هدیه‌ها را نمی‌شود در ویترین گذاشت، اما همیشه در دل نگه می‌داریم. این یکی از آن هدیه‌هایی است که هر بار به آن نگاه می‌کنم، یادم می‌افتد چقدر خوشبختم…  

چون عشق او، منحصر به فردترین هدیه زندگی من است.💖

💞💞💞💞💞💞💞💞

#به_قلم_خودم

#عکس_تولیدی

#چالش_مادرانه

#مادرانه

 نظر دهید »

روانشناسی 

19 آذر 1402 توسط گل نرگس

💚اعتماد به نفس زمانی ساخته میشه که:

1- به قول‌هایی که به خودت میدی عمل می‌کنی.
2-با وجود شک و تردید اقدام می‌کنی.
3-اطرافت با افراد مثبت و حمایت گر پر می‌کنی.
4-تو چالش‌های مختلف شرکت می‌کنی اگه توشون موفق بودی اعتماد به نفست بیشتر میشه و اگه توشون شکست بخوری مقاومت رو یاد می‌گیری.
5- موقعی که همه چیز طبق برنامه پیش نمیره با خودت مهربونی.
6- همیشه مشتاق یادگیری هستی.
7- به جای مقایسه کردن روی خودت تمرکز می‌کنی.
8- به نظرات بقیه به اندازه نظر خودت اهمیت نمیدی.
9- پیروزی‌های کوچیک رو جشن می‌گیری.
10- کارهایی که بهشون علاقه داری و توشون خوبی رو شناسایی می‌کنی.

#روانشناسی

#اعتماد_به_نفس

🌴 🌼 🌴 🌼 🌴 🌼 🌴 🌼 🌴

 نظر دهید »

همسرانه

09 آبان 1402 توسط گل نرگس

#همسرانه

من شوهرم را جادو نکردم!

شوهرم علاقۀ شدیدی به برنامه های تلویزیونی داشت، من هم دیگر آن اواخر کلافه شده بودم، دلم تنگ شده بود برای توجه کردن هایش. کلّی با خودم فکر کردم. می دانستم غُر زدن نتیجه ای ندارد که هیچ، بلکه هم اقتدار او شکسته می شود و هم ما را از هم دور تر می کند. به ذهنم رسید برایش یادداشتی بنویسم، بچسبانم روی کنترل تلویزیون که می دانستم بدون بروبرگرد حتماً آن را می بیند. بعد از کار به خانه آمد و طبق معمول همیشه لباسش را که عوض کرد روی کاناپه جلوی تلویزیون لم داد. خودم را مشغول چیدن میز شام کردم، اما حواسم زیر چشمی به او بود. یادداشت را که خواند اصلاً تلویزیون را روشن نکرد. با تمام خستگی کارش آمد بغلم کرد، آرام دم گوشم گفت: دوستت دارم.
من برایش سحر و جادو ننوشته بودم. فقط نوشته بودم:
«از صبح که شما می ری بیرون تا الانی که نیستی خونه، این تلویزیون منتظرت نیست. اصلاً هم براش مهم نیست که نیستی، امّا این لباسی که تنم کردم برات، این موهایی که بازشون کردم برات، این چایی که دم کردم برات، این میز شامی که چیدم برات…تک تک شون شاهدن که من چقدر بیقرارم برای بودنت. خبر از حال دلم دارن که چقدر دوستت دارم». این نوشته شبیه معجزه بود.

🌺 🌼 🌺 🌼 🌺 🌼 🌺

 نظر دهید »

تلنگر

01 شهریور 1402 توسط گل نرگس

#تلنگر

❌ توقع چیست؟ 

چیزی که همه از تو دارند ولی تو نباید از کسی داشته باشی. اگه دنبال آرامش هستید از کسی توقعی نداشته باشید. حتی از پدر و مادرتون.

هموطن عزیز!

همشهری گرامی!

همکار ارجمند!

همکلاس بزرگوار!

من از شما هیچ توقعی ندارم. از پدر ، مادر ، همسر ، فرزند ، دوست ، شاگرد و… از هیچ‌کس! اگه محبتی می‌کنید این بزرگواری شماست ، اگه نه ، گله‌مند نیستم و حتما براش دلیل قانع‌کننده‌ای دارید.

لطفا شما هم توقعی نداشته باشید. زندگی‌تونو بکنید ، لذتش رو ببرید 

اما سر هم منت نذاریم و مدام گله و شکایت شخصی نکنیم…

هروقت به کسی گفتیم :

“من از تو توقع داشتم که…" 

اون لحظه رو مرور کنیم که چه دلیلی داره از کسی توقع داشته باشیم؟

💡دست برداریم از گله‌های مداومی که آدم رو حقیر می‌کنه…!

 نظر دهید »

تلنگر

29 مرداد 1402 توسط گل نرگس

#تلنگرانه

ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ که ﭘﻬﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ به ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽ زند ﺭﺍ ﺩﻳﺪی؟
ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ

ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ،ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ.

ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ، ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﻦ …ﻣﻦ … ﻣﻦ …. ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ
ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ
ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽ ﭼﺴﺒﺪ
ﺳﻨﮓ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ که ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ آن ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ!؟

💐 💐 💐 💐 💐 💐

 نظر دهید »

نکات تربیتی

29 مرداد 1402 توسط گل نرگس

#تربیت_فرزند

مهم ترین ارثی که والدین برای فرزندان میذارند:
خونه
ماشین
دارایی گزاف نیست!! بلکه ✌ دو چیز است:

👍اعتماد بنفس: باور به توانایی خود.

👍عزت نفس: احساس ارزشمندی به خود👍

‌‌‌

 نظر دهید »

عید غدیر مبارک

16 تیر 1402 توسط گل نرگس

#فقط_به_عشق_علی

#عید_غدیر_مبارک

#عکس_تولیدی

 نظر دهید »

وصیت امام خمینی(ه)

13 خرداد 1402 توسط گل نرگس

​📜 #وصیت_امام

🍃 علاقه دارم که جوانی خود را در راه خداوند و اسلام عزیز و جمهوری‌اسلامی صرف کنید…

➕گوشه‌هایی از وصیت‌نامه سیاسی-الهی امام خمینی (ره)

#بازخوانی_اندیشه_امام

 نظر دهید »

السلام علیک یا امام جعفر صادق علیه السلام 

26 اردیبهشت 1402 توسط گل نرگس

​.

▪️صَلَّی اللهُ عَلَیْکَ يا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ الصّادِق

فَأَلْقَى اَلنَّارَ فِي دَارِ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ‏ فَأَخَذَتِ اَلنَّارُ فِي اَلْبَابِ وَاَلدِّهْلِيزِ

در میان کوچه‌ها دل‌شکسته می‌رود

همچو مرتضی علی دست‌بسته می‌رود

کیست این‌که می‌برند باز ظالمانه‌اش

می‌کِشند و می‌برند باز وحشیانه‌اش

حجت خداست او، اوست جان مصطفی

میوۀ دل بتول، نور چشم مرتضی

نور را به‌سوی شب ظالمانه می‌برند

بی عمامه بی عبا، وحشیانه می‌برند

چون سرای مرتضی خانه‌اش ز کینه سوخت

باز هیزم و شرر، باز هم مدینه سوخت

شد بهار عالمین خسته از ربیع‌ها

حرمتش شکسته‌اند، پست‌ها شنیع‌ها

او که می‌گرفت نور از رخش ستاره‌ها

خادمان مکتبش جابر و زُراره‌ها

مُحیی محرّم و راوی غدیر بود

او منیر و پیش او شمسْ مُستَنیر بود

رود علم و فقه بود، روح خیزش و قیام

او علَم‌به‌دست بود، تیغ بود در نیام

عمر او مبارزه عمر او جهاد بود

شرع را عمود بود، عرش را عماد بود

گرچه زهر کینه‌ها زد به جان او شرر 

داشت داغ کربلا، داشت داغ میخ در

می‌شویم غرق نور از شعاع پاکی‌اش

می‌رویم چون نسیم تا بقیع خاکی‌اش

✍️ #محمدتقی_عارفیان

#امام_صادق

#شیعۀ_جعفری‌ام

 1 نظر

حدیث روز 

28 بهمن 1401 توسط گل نرگس

🌹 امام على علیه السلام:

پیامبر خدا به من فرمود عدس بخورید که مبارک و مقدس است؛ دل را نازک مى کند و اشک را زیاد مى نماید.
هفتاد پیامبر براى برکت آن، دعا کرده اند که عیسى بن مریم آخرین آنان است.

📚 عیون أخبار الرضا/ج2/ص41/ح136

✍ 🏼 عدس دارای گوگرد، فسفات، کلر، سدیم، پتاسیم، منگنز، آهن و روی است.
📚 اولین دانشگاه، آخرین پیامبر، ج9

🌴 🌴 🌴 🌴 🌴 🌴

 1 نظر

حدیث روز 

27 بهمن 1401 توسط گل نرگس

​#شهادت_باب_الحوائج_تسلیت_باد 

امام کاظم علیه السلام : 

 «گوش و چشم خود را در مقابل برادر مسلمانت تکذیب کن. 

حتی اگر پنجاه نفر سوگند خوردند که او کاری کرده، و او بگوید نکرده‌ام، از او بپذیر و از آنها نپذیر.»

 نور/۱۹

#تفسیر_نمونه 

جلد ۱۴، ص ۴۰۵

 1 نظر

حجاب و عفاف 

27 دی 1401 توسط گل نرگس
 1 نظر

نجوا با امام زمانم

08 دی 1401 توسط گل نرگس

 

مولای‌من

▪️در سکوت هراس‌انگیز شهر،
در غفلت فاجعه‌بار شاهدان غدیر،
در غربت اشکبار یادگاران پیامبر،
علی، غریبانه و حزن‌آلود،
پیکر زخمی فاطمه را
به خاک می‌سپارد
و قلبش را نیز…

و چه سنگین است
مرور خاطرات کوچه و
سیلی و هجوم و آتش،
برای تو که هر روز
لحظه لحظه‌اش را می‌بینی

😔😔😔😔😔

 1 نظر

حرف دل

05 دی 1401 توسط گل نرگس

صاحب عزای زهرای اطهر (سلام الله علیها ) کجایی؟ مرا دریاب😭😭

 آقا جان بغض تو گلویم مانده🥺

 سینه ام تنگ شده دلم روضه مادرت را می خواهد🥺 

آقا جان اجازه هست برایتان بخوانم 

این اتفاق از در شروع شد😭

تا ریشه های چادر خاکی مادرت آتش گرفت، روضه مادرت شروع شد😭  

وای مادرم… ای وای مادرم😭😭😭

بر گلستان ولایت تاختن، غنچه را با لاله پرپر ساختن، غنچه زیر خار و خس افتاده بود، باغبان هم از نفس افتاده بود، کاش از قلبم به قبرش راه داشت، کاش زهرا هم زیارتگاه داشت😭😭

السّلام علیک أیّتها الصدّیقة الشهیدة الممنوعة إرثُها، المکسور ضلعها، المظلوم بعلها، المقتولِ وَلَدُها😭😭😭

#تولید_محتوا_عکس

 1 نظر

نامه به پدر آسمانیم

04 دی 1401 توسط گل نرگس

​پدر مهربانم سلام

پدر عزیزم درسته که هیچ وقت مزه داشتنت را نچشیدام و لذت لمس کردنت را حس نکردم ولی دوست دارم برایت بنویسم و با تو صحبت کنم تا شاید کمی از دلتنگی ام کاسته شود عزیزترینم میان نداشتن ها دوستت دارم، آرزو دارم که فقط یک بار دستتان پر مهرت را بگیرم اما حیف شانس دیدنت را ندارم، وقتی دلم هوایت را می کند حق شنیدن صدایت را ندارم و آن وقت های که روحم درد دارد و می شکند شانه هایت را برای گریستن کم دارم و آغوشت را برای آرام شدن ندارم، آن وقتی که رخت سفید بر تن داشتم و دوست داشتم با دستان گرم خودت راهی بختم کنی با تمام وجود جای خالیتان را حس می کردم و چشمهایم از باریدن نمی ایستاد. بهترینم آوازه صلابت و جوان مردی، مهربانی و سخاوتت و  … از زبان مادر و اطرافیان به گوشم رسیده است و نامت باعث اعتبار و سربلندی من شده است مهربانم مطمئنا دعای خیر تو همیشه راوانه راهم بوده است عاشقانه دوستت دارم.

 روحت شاد جان جانانم😭

 2 نظر

دل نوشته درباره حجاب و عفاف

04 دی 1401 توسط گل نرگس

این روزها که بحث زن و زندگی و آزادی لقلقه زبانها شده است بیشتر به ارزش حجابم پی می برم از چادری بودن خود لذت می برم چادرم را عاشقانه بر سر می کنم، با اقتدار در کوچه و خیابان قدم بر می دارم. با خود می گویم اگر معنای آزادی، حجاب از سر برداشتن است؟! من در بند بودن را می پسندم و عاشقانه به آغوش می کشم و می بوسم. وقتی حجاب بر سر دارم حس امنیت، تمام وجودم را پر می کند، حس می کنم چشمان بیمار گونه از من دور است. حس ارزشمند بودن پیدا میکنم که هر کسی نمی تواند به او دست یابد. دشمن با ترفند های گوناگون سعی دارد این امنیت و ارزشمند بودن را از من بگیرد و حجاب و عفافم را از بین ببرد. اما این امر محال ممکن است حالا دیگر من و چادرم مثل روحی در یک بدن شدیم حتی فکر یک لحظه بی حجاب بودن تنم را به لرزه می اندازد.
من حجابم را نه به خاطر قانون کشورم بلکه به خاطر عشق و ایمانی که در قلبم سرازیر است حفظ میکنم. حس میکنم خدای مهربانم چقدر دوستم داشته به خاطر امنیت و آرامش روانیم بهترین نوع پوشش را برایم قرار داده. با پوشیدن چادر عشق به خدا در سراسر وجودم موج می زند حس می کنم مادرم زهرا(سلام الله علیها ) خوشنودتر می شود من سعادت و خوشبختی خود را در رعایت حجاب و عفاف می بینم.

 2 نظر
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

کاروان دل

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس