کاروان دل

  • خانه 

بستنیِ آستین‌خوشه

22 فروردین 1404 توسط گل نرگس

هوا گرم بود و آفتاب، توی خیابانِ جمهوری، سایه‌ها هم دنبال تکیه‌گاهی می‌گشتند. من و غلام‌علی، دست در دست، قدم می‌زدیم. بوی نانِ تازه از نانوایی می‌آمد و صدای زنگِ دوچرخه‌ها توی هوا می‌پیچید. جلو یه مغازه بستنی‌فروشی ایستادم. غلام‌علی، با آن چشم‌های درشت و معصومش، نگاهش به ویترین مغازه بود، اما نه مثل بچه‌هایی که هوس بستنی می‌کنند… انگار به چیزی دورتر فکر می‌کرد.  

بستنی را که بهش دادم، لبخند زد، اما لب به آن نزد. با حرکتی آرام، آن را لای آستینش پنهان کرد. تمام راه تا خانه، دستش را محکم بسته بود، مثل گنجی که نباید کسی ببیند. توی خانه، وقتی مادرش پرسید: “بستنی‌ات را نخوردی؟” با همان صدای کودکانه‌اش گفت: “شاید یه بچه‌ای دید که من بستنی دارم… و خودش پول نداشت. نمی‌خواوم دلش بشکنه…"  

غلام‌علی، هفت‌ساله بود. هفت‌ساله، اما دلش به اندازه‌ی آسمان بود.  

و امروز…  

ما، مردمانِ همین خاک، عکسِ غذایمان را پست می‌کنیم، در حالی که نمی‌دانیم چشمِ گرسنه‌ای شاید آن را ببیند و دلش بتپد. لحظه‌به‌لحظه، خوشی‌هایمان را به رخ می‌کشیم، بی‌آنکه بپرسیم: مخاطبِ ما، امروز نانش را با اشک خیس کرده یا نه؟  

تفاوت است…  

بین آنکه راهش از محرومیت و گذشت می‌گذرد…  

و آنکه دلش در پیچ‌و‌خمِ نمایشِ ثروت گم می‌شود.  

اما…   

*به یاد غلام‌علی پیچک، کودکی که بستنی‌اش را نخورد، تا دلِ کودکی دیگر نشکند…*

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

کاروان دل

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس